می خواهم عمرم را با دست های مهربان تو اندازه بگیـــرم...
برگــــــــــــرد...!
باور کن تقصیر من نبود...
من فقط می خواستم یک دل سیر برای تنهایی هایت گریه کنـم...
.
من چشمهایـــم را بستم و تو قایــم شدی. ..
من هنـــوز روزها را می شــمارم.!..
و تـــو پیدا نمیشوی !...
یا من بازی را بلــد نیستم !
یا تو جر زدی!
.
شهر من اینجا نیست !
اینجا…
آدم که نه!
آدمک هایش، همه ناجور رنگ بی رنگی اند!
و جالب تر !
اینجا هر کسی
هفتاد رنگ بازی میکند
.
به هیچ روزی پس ات نمی دهم به هیچ ساعتی... به هیچ دقیقه ای به هیچ قیمتی !
سخت چسبیده ام تمامت را آخه مگه تورا ساده بدست آوردم که زود از دستت بدم عشق بازیچه نیست...
زندگی است...